من و کفتر!
دیشب توی مسجد داشتم نماز میخواندم. آنهم یکجایی که قشنگ توی چشم مردم بود. البته من تقصیری نداشتم. چون جای دیگری نمی توانستم بروم. موقع قنوت، دستم را مدل آیتالله بهجت بالا گرفتم. با این امید که مردم ببینند و بگویند این یارو چهقدر خفن است. در همان لحظه فشار یکضربهی کوچک را روی سرم حس کردم.
نمازم که تمام شد، بالای سرم را نگاه کردم.
دیدم که یک کفتر، درست بالای سرم نشسته است و خودش را راحت کرده روی سر من.
پیرو یکی از یادداشتهای قبلی این وبلاگ با موضوع خوشبینی، خدا را شکر کردم که گاوها نمیتوانند پرواز کنند و بعد از آن هم به ریاکاری خودم فکر کردم.